داستان
بلو نوعی طوطی برزیلی کمیاب است که توسط دختری به نام لیندا تربیت شدهاست و به دلیل دست آموز بودن، قادر به پرواز نیست. روزی یک پرندهشناس به نام تولیو از برزیل به محل کار لیندا میآید. تولیو ادعا میکند که یک پرنده ماده از گونه طوطیهای برزیلی به نام جوول پیدا کردهاست و از لیندا و بلو میخواهد که با وی به برزیل بیایند. بلو در برزیل با دو پرنده به نام پدرو و نیکو آشنا میشود. او در آنجا، توسط پسری بی خانمان به نام فرناندو دزیده میشود و به دست قاچاقچیها میافتد. قاچاقچیها پای بلو و جوول را به هم زنجیر میکنند. آن دو از دست قاچاقچیها فرار میکنند ولی به دلیل اینکه بلو پرواز بلد نیست، جوول هم مجبور است که با دویدن فرار کند. رئیس قاچاقچیها، طوطی سفید رنگی به نام نایجل را برای پیدا کردن آنها مأمور میکند. جوول و بلو در جنگل پرندهای به نام رافائل را ملاقات میکنند و رافائل به آنها میگوید که دوستش لوییز، میتواند زنجیر پای آنها را باز کند. بلو و جوول به کنار لوییز میروند و لوییز زنجیر آنها را باز میکند. جوول پرواز میکند و میرود و بلو نیز تنها میماند. اما بلافاصله نایجل، جوول را دستگیر میکند و هنگامی که بلو برای کمک به جوول میرود، در قفس میافتد. در نهایت بلو برای نجات جوول، پرواز را یاد میگیرد. بلو و جوئل و هم چنین لیندا و تولیو نیز با هم ازدواج میکنند.
داستان
لایتنینگ مک کوئین به همراه رفقای قدیمی در حال مسابقه است که یک ماشین مسابقه مشکی ناشناخته به نام جکسون استورم از نسل جدیدی از خودروهای مسابقه از راه میرسد و از آنها جلو میزند. حالا ماشینهای مسابقه قدیمی در برابر این ماشینهای پیشرفته و مدرن ناچار به بازنشستگی میشوند. اما مک کوئین، کروز رامیرز که تا پیش از آن قرار بود مربی مک کوئین باشد را به جای خود به آخرین مرحله رقابت ها در برابر جکسون استورم می فرستد و هدایت او را بر عهده می گیرد تا در این مرحله نیز پیروز میدان باشند.
داستان
مدتها از آخرین باری که لایتنینگ مک کوئین در مسابقه موفق شده بود خود را به عنوان سلطان جادهها مطرح کند میگذرد. او اکنون خوشحال از بیرقیب بودنش است قصد دارد تا مدتی را به استراحت و تعمیر فنی خود بپردازد اما رقیب قدیمی و کهنه کار ایتالیایی او به نام فرانچسکو برنولی پیشنهاد شرکت در یک گراند پریکس جهانی را به لایتنینگ مک کوئین میدهد و اعلام هم میکند که خودش، قهرمان بیرقیب این مسابقات خواهد بود. لایتنینگ مک کوئین که سرش برای مسابقات و کل کل کردن با ماشینهای دیگر درد میکند به همراه دوست صمیمی خود یعنی ماتر آماده میشوند تا به این گراند پریکس که قرار است در شهرهای توکیو، ورتو کورسا و لندن برگزار شود ، قدم بگذارند. همه چیز برای لایتنینگ مک کوئین و ماتر به خوبی پیش میرود تا زمانی که این دو متوجه میشوند که گراند پریکس جهانی کاملاً قانونی برگزار نمیشود و دستهایی پشت پرده است که میخواهد لایتنینگ مک کوئین به مقام قهرمانی در این مسابقات نرسد.
لایتنینگ مک کوئین ماشین مسابقه تازه کاری است که تنها هدفش برنده شدن است بهطوریکه برای برنده شدن اخلاقهای خود را زیر پا میگذارد. در یک روز پس از چند برد متمادی رقیبش چیک هیکس از وی میبرد و این کار باعث عصبانیت مک کوئین میشود. مک کوئین تصمیم میگیرد تلافی کند اما در یک جابجایی بهطور غافلگیرکنندهای وارد یک شهر قدیمی به نام رادیاتور اسپرینگ میشود. به دلیل سرعت بالا، گروهبان آن منطقه وی را دستگیر میکند و رئیس دادگاه دکتر هادسن هورنت برای مجازات مک کوئین به وی دستور میدهد جاده? اصلی را تعمیر کند مک کوئین سعی میکند توضیح بدهد که او اشتباهی به این شهر وارد شدهاست و او باید برای مسابقه آماده شود اما بهدلیل عدم دسترسی ساکنان به وسایل ارتباطی و سایر مردمان حرف او را باور نمیکنند.
مک کوئین در ادامه با ماتر یدک کش خوش قلب و سالی کاررا وکیل و هتل دار شهر آشنا میشود و سالی به او توضیح میدهد که زمانی رادیاتور اسپرینگ یک شهر شلوغ و پر رفتوآمد بودهاست و بر اثر ساختن بزرگراه جدید به تدریج شهر فراموش شدهاست. مک کوئین به تدریج به شهر و مردمانش عادت میکند و با ماتر و تمام مردم دوست میشود و همین طور عاشق سالی میشود و مردم هم متقابلاً به وی اعتماد میکنند.
چند روز پس از این حوادث مک کوئین به هویت واقعی دکتر هادسن پی میبرد و متوجه میشود که دکتر هاد روزگاری خود یک ماشین مسابقه بودهاست و بهدلیل یک تصادف وحشتناک از صحنه مسابقات خود را کنار کشیده است در ابتدا هادسن از برملا شدن این راز ابراز نارضایتی میکند اما پس از آن تصمیم میگیرد مک کوئین را برای مسابقات آماده کند او در نقش یک استاد ظاهر میشود و تجربیات خویش را به وی آموزش میدهد.
مک کوئین پس از آماده شدن توسط دکتر هادسن راهی مسابقات کاپ پیستون میشود در حالیکه از لحاظ اخلاقی به ماشین دیگری تبدیل شدهاست. پس از آن دکتر هادسن نیز راهی مسابقه میشود تا مک کوئین را در مسابقه هدایت کند و عدهای از مردم شهر نیز برای کمک به وی در آنجا حاضر میشوند.
در ادامه چیک هیکس که از بردن حریفش یعنی لایتنینگ مک کوئین واهمه دارد سعی میکند تا اخلاقیات را زیر پا بگذارد و این کار باعث میشود که یک حادثه? خطرناک برای سلطان داینوکو می افتد که آخرین حضورش را در زمین مسابقه میگذراند اتفاق بیفتد. مک کوئین با دیدن این صحنه و بیاد آوردن حادثهای که برای دکتر هادسن اتفاق افتاده بود تصمیم میگیرد تا به سلطان کمک کند تا آخرین مسابقه اش را به اتمام برساند این کار اخلاقی وی باعث میشود که مک کوئین به قهرمان بزرگ اتومبیلرانی مبدل شود و رقیبش چیک هیکس طرد شود.
در پایان مک کوئین تصمیم میگیرد تا در رادیاتور اسپرینگ زندگی کند و این موجب میشود تا دوباره شهر رادیاتور اسپرینگ رونق دوبارهای بیابد.
خلاصه داستان:
در ادامه ی قسمت قبل الکس و مارتین و ملمان و بقیه حیوانات همچنان باهم دارن سر اینکه برسن به خونه و به اون سیب بزرگ دست پیدا کنن دعوا میکنن. اونا در مسافرتشون سرتاسر اروپا رو میگردن و در حالیکه تحت تعقیب قرار دارند، به جایی میرسند که میتونن بهترین لباس رو برای خودشون پیدا کنن تا با اون پوشش قایم بشن! اون لباس یه سیرک مسافرتی هست که به شکل و شمایل ماداگاسکاری بازسازی شده و…
فیلم با نشان دادن کودکی الکس در آفریقا شروع میشود. الکس بچهای بازیگوش بوده و پدرش هم سلطان جنگل. پدرش میخواهد او را برای جانشینی خود تربیت کند، ولی الکس فقط به دنبال بازی است. ناگهان در لحظهای که پدرش حواسش به خاطر درگیری با شیر دیگری پرت میشود، انسانهای شکارچی الکس را میگیرند و با خود میبرند. پدرش او را دنبال میکند ولی موفق نمیشود. الکس به باغ وحش مرکزی نیویورک برده میشود، جایی که با رقصیدنش مردم را شاد میکند.
در زمان حال، الکس، مارتی، ملمن و گلوریا در ماداگاسکار هستند و قصد دارند تا با هواپیمایی که پنگوئنها آماده کردهاند به نیویورک بازگردند. آنها پرواز میکنند، ولی در حین پرواز سوختشان تمام میشود و در منطقهای سقوط میکنند. سپس آنها درمییابند که آنجا آفریقا است. به زودی الکس پدر و مادرش را پیدا میکند و حیوانات دیگر نیز با همنوعان خود جفت میشوند. پدر الکس برای اعلام کردن این که پسرش جانشین خودش است مبارزهای ترتیب میدهد؛ ولی چون الکس جز رقصیدن کار دیگری بلد نیست، شکست سختی میخورد و پدرش نیز مجبور میشود عنوان سلطانی خود را به ماکونگا (شیر بدجنس) بدهد. از طرف دیگر پنگوئنها در حال آمادهسازی مجدد هواپیما هستند. مارتی در بین همنوعان خود جای گرفته و ملمن بین همنوعان خود پزشک شدهاست. گلوریا هم با موتو-موتو دوست شدهاست.
پنگوئنها برای آمادهسازی هواپیما، ماشینهای انسانهای گردشگر را میدزدند و آنها را در طبیعت زندانی میکنند. آنها نیز تصمیم میگیرند در طبیعت بمانند و از آن استفاده کنند. برای همین در رودخانه سدی میزنند و جلوی آب را میگیرند و حیوانات دچار کمبود آب و تشنگی شدیدی میشوند. الکس تصمیم میگیرد به بیرون از محل حفاظت شده? حیوانات برود و سد را بشکند. او با کمک پدرش و هواپیمایی که پنگوئنها ساختهاند، سد را میشکند و به شخصیتی محبوب تبدیل میشود و پدرش دوباره شاه میشود. همچنین ملمن به گلوریا ابراز علاقه میکند و این دو با هم ازدواج میکنند.
داستان
در پارک مرکزی نیویورک، گورخریبه نام مارتی دهمین سال تولدش را جشن میگیرد. اما او آرزوهای بزرگتری دارد. او میخواهد به دنیای آزاد برود.
خلاصه داستان : یک پسر ماجراجوی اهل بغداد عراق است که در هر قسمت با اتفاقات عجیب و موجوداتی تخیلی مواجه می شود سندباد سفرهایش را با کشتی آغاز می کند او نامه ای به پدرش می نویسد و به همراه همراهان همیشگی اش علی بابا، بابا علاالدین و شیلا دختری که در کودکی به طلسم یک جادوگر خبیث به یک کلاغ تبدیل شده است، بزرگترین و جالبترین وقایع زندگی خود را تجربه می کند و…
میرسیم به بهترین انیمیشن سال 2016 از دیدگاه بنده (نویسنده مقاله)، انیمیشن فوقالعاده تماشایی Your Name. این انیمیشن در سال 2016 به کارگردانی ماکوتو شینکای، بر اساس رمانی با همین نام که آن هم نوشته شده توسط شینکای است ساخته شد. موفقترین انیمه سینمایی ژاپنی که توانست چهارمین عنوان از پرفروشترین آثار ژاپنی تبدیل شود.
انیمیشن نام تو از احساسیترین انیمیشنها و داستانهای ساخته شده در جهان است که بیننده را به بهترین نحو ممکن در داستان غرق میکند. شروعی آرام و ملایم که در نیمههای مسیر دلهره و احساسی عجیب در مخاطب ایجاد میکند.
داستان انیمیشن در مورد میتسوآ (دختر) و تاکی (پسر) است که پس از نمایان شدن ستارهی دنباله دار به بخت همدیگر گره میخورند و سرنوشت آنها را به هم نزدیک میکند. پس از نمایان شدن ستارهی دنباله دار اتفاقی عجیب رخ میدهد و جای تاکی و میتسوآ باهم عوض میشود. این عوض شدنها روزانه اتفاق میاُفتد و یک روز در میان در جسم همدیگر جابهجا میشوند. همه چیز به آرامی جلو میرود و میتسوآ و تاکی دارند به جسمهای همدگیر عادت میکنند تا اتفاقی رخ میدهد و ...
فکر میکنم تا همینجای داستان کافی است تا شما ترغیب شوید که آن را تماشا کنید. اگر هم تاکنون ترغیب نشدهاید، به پیشنهاد بنده اعتماد کنید و این انیمه را ببینید.
دلیل اینکه انیمه نام تو در اواسط لیست قرار گرفت پیچیده بودن آن است. این لیست صرفا جهت انتخاب گزینهی مناسب برای کودکان طراحی شده و نام تو داستان پیچیده و احساسی دارد و شاید گزینهی خوبی برای کودکان نباشد. اما سنین بزرگسال میتوانند آن را ببینند و مطمئن باشند که از دیدن این انیمه لذت میبرند.
لوراکس (The Lorax) نام یک انیمیشن کمدی است که در سال 2012 توسط کمپانی ایلومینیشن اینترتیمنت ساخته شد. داستان این اثر برگرفته از کتابی با همین نام، نوشته شده توسط دکتر سوس (Dr.Seuss) است و ماجرا بسیار جالبی را روایت میکند.
در زمانهای بسیار قدیم، فردی برای اختراع دستگاهی به نام خنزل، تمامی درختان جنگل را قطع میکند. سالها بعد شهری درون دیوارها ساخته میشود که عاری از هرگونه درخت است و در آنجا، اکسیژن و هوا در بسته بندی به فروش میرسند. کاراکتر اصلی داستان یعنی تِد که یک پسربچهی 12 ساله است برای اثبات خودش به دختر مورد علاقهاش، تصمیم میگیرد یک درخت واقعی پیدا کند و آن را به آدری (همان دختر مورد علاقهی تد) هدیه دهد. به همین منظور از دیوارهای شهر خارج میشود و خود را به جنگل از بین رفته میرساند.
پس از دیدن جنگل، تد خیلی ناراحت میشود و با یک خانه رو به رو میشود. پس از درب زدن با موجودی بد اخلاق به نام لوراکس مواجه میشود. لوراکس در زمانهای قدیم، هنگامی که جنگل سرسبز وجود داشت وظیفه نگهبانی از درختان را به عهده داشت و حال با نابودی جنگل، روحیه او بسیار ضعیف شده و افسرده شده است.
تد و لوراکس تصمیم به بازسازی جنگل میگیرند اما این موضوع برای حاکم شهر که از فروش هوا و اکسیژن درآمد خوبی دارد چندان خوشایند نیست.
بنابراین جنگی خندهدار و تماشایی میان این دو گروه اتفاق میاُفتد.
لوراکس یکی از انیمیشنهایی است که نام آن کمتر شنیده شده و ممکن است خیلی از کاربران آن را ندیده باشند. بنابراین تصمیم گرفتیم آن را در لیست اضافه کنیم.
این انیمیشن با هزینهی 70 میلیون دلار ساخته شد و در انتها توانست چیزی بیش از 348 میلیون دلار فروش جهانی داشته باشد که یک موفقیت قابل قبول برای استودیوی سازنده محسوب میشود.