تولدش بدزدد که به طور جادویی او و دو دوست صمیمی اش ساشا ویبرایت ( آنا آکانا ) و مارسی وو ( هیلی تی جو) را به دنیای آمفیبیا ، یک جزیره استوایی باتلاقی وحشی می برد . از دوزیستان انسان نماو موجودات تهدیدآمیز جایی که آنها از هم جدا می شوند (آن در جنگل فرود آمد، ساشا در برج وزغ فرود آمد و مارسی در نیوتوپیا فرود آمد). آن توسط Plantars، خانواده ای از قورباغه ها که متشکل از Sprig جوان هیجان انگیز (جاستین فلبینگر) است، گرفته می شود. بچه غیرقابل پیش بینی و ماجراجو پولی وگ پولی ( آماندا لیتون ); و پدربزرگ محافظهکار و سنتی، هاپ پاپ ( بیل فارمر ) که در مزرعهای در شهر وارتوود زندگی میکنند. همانطور که او با خانواده تازه یافته خود پیوند می زند، آن به تدریج می آموزد که قهرمان بودن و ایجاد یک دوستی واقعی به چه معناست، در تمام مدت تلاش برای یافتن دوستان خود و بازگشت به خانه. در همین حال، ساشا با کاپیتان گریم ( تروی بیکر )، رهبر وزغهای جنگجوی تود تاور، که به دنبال کنترل خانهشان در دره قورباغه هستند، متحد میشود.[6]
در فصل دوم، آن و پلانتارها به یک سفر جاده ای به پایتخت دوزیستان، نیوتوپیا می روند تا اسرار جعبه بلا را بیاموزند و راهی برای بازگرداندن آن به خانه بیابند. در آنجا، آن با مارسی، که پیشنهاد کمک به بازگرداندن قدرت جعبه را از طریق یک سری آزمایشات باستانی می دهد، دوباره متحد می شود، غافل از اینکه فرمانروای آمفیبیا، پادشاه آندریاس ( کیث دیوید ) مخفیانه برنامه های خود را برای آنها دارد. در همین حال، ساشا و گریم نقشه می کشند تا به نیوتوپیا حمله کنند و پادشاه را سرنگون کنند و به وزغ ها اجازه دهند بر تمام آمفیبیا حکومت کنند.
در فصل سوم، آن و پلانتارها به خانه آن در حومه شرق لس آنجلس منتقل می شوند. اکنون آنه باید به خانواده قورباغه کمک کند تا خود را با دنیای انسانی سازگار کنند و هویت خود را مخفی نگه دارند، در حالی که در جستجوی راهی برای بازگشت به دوزیستان و توقف تهاجم آندریاس به جهان چندگانه هستند. در آمفیبیا، ساشا و گریم مردم وارتوود را در شورش علیه آندریاس رهبری میکنند، کسی که از مارسی به عنوان کشتی برای اربابش استفاده میکند، موجودی به نام هسته.
مدتی پس از وقایع فیلم اول، باستر مون با تئاتر جدید خود در حال رونق است. ناتوانی در تحت تأثیر قرار دادن استعدادیاب سوکی، که به او میگوید در شهر ردشور نمیآید. آنها مخفیانه برای یک استماع با غول سرگرمی جیمی کریستال وارد میشوند. با این حال، گانتر که علاقهای به اجرای اصلی باستر ندارد، نمایشی با مضمون فضایی اجرا میکند که در آن کلی کالووی، یک ستاره راک که 15 سال است دیده نشدهاست، نمایش داده میشود. کریستال که کنجکاو شده بود، چراغ سبز نشان میدهد و سپس به آنها میگوید که ظرف سه هفته نمایش داده و اجرا شوند.
در طول تولید در نمایش، رزیتا در طول تمرین ترس از ارتفاع پیدا میکند و نمیتواند نقش خود را حفظ کند، که به پورشا دختر کریستال داده میشود در حالی که رزیتا به یک نقش فرعی واگذار میشود. در همین حال، جانی به کار با طراح رقص برتر کلاوس کیکنکلوبر برای نقشش در نمایش منصوب شدهاست، اما احساس میکند که کلاوس از او متنفر است. جانی با یک رقصنده خیابانی به نام نوشی روبرو میشود که میپذیرد به او کمک کند. مینا در یک صحنه عاشقانه با داریوش، بازیگر خود شیفته ای که مینا هیچ شیمی با او ندارد، انتخاب شدهاست. او بعداً با یک بستنی فروش به نام آلفونسو آشنا میشود و عاشق او میشود.
اش و باستر از کلی کالووی دیدن میکنند تا او را متقاعد کنند که در نمایش حضور داشته باشد. او ابتدا قبول نمیکند، اما آش نظرش تغییر میکند. باستر در سالن تئاتر از پورشا میپرسد که آیا دوست دارد نقش خود را با رزیتا عوض کند، زیرا او نمیتواند نقش آفرینی کند، که پورشا تعبیر میکند که باستر او را اخراج میکند. کریستال با اطلاع از این موضوع، پورشا را به خاطر خجالت کشیدن او سرزنش میکند و نزدیک بود باستر را قبل از اینکه او را در کمد ببندد از ساختمانش پرت کند. سوکی باستر را آزاد میکند و به او هشدار میدهد که قبل از اینکه کریستال بتواند او را بکشد، از شهر ردشور خارج شود. آش با خدمه و کالووی میآیند، که به باستر توصیه میکند مانند پس از از دست دادن همسرش فرار نکند و پنهان شود. سپس باستر تصمیم میگیرد که بازیگران و خدمه نمایش را در آن شب زیر نظر کریستال اجرا کنند و خانم کرالی از پورشا بخواهد که دوباره به آنها در نمایش ملحق شود.
در طول نمایش، کلاوس جای شریک اجرای جانی را میگیرد تا سعی کند شماره او را تضعیف کند، اما جانی با تشویق نوشی کلاوس را شکست میدهد و در نهایت احترام کلاوس را به خود جلب میکند در حالی که مینا داریوش را در نقش آلفونسو تجسم میکند و یک دونفره عاشقانه با او اجرا میکند. کریستال که از نمایش باخبر شده بود و هنگامی که پورشا در مقابل او میایستد عصبانی شد، سعی میکند با انداختن باستر از بالای صحنه جلوی آن را بگیرد، که باعث میشود رزیتا برای نجات باستر بر ترس خود از ارتفاع غلبه کند. وقتی زمان روی صحنه رفتن کالووی میرسد، ادعا میکند که آماده نیست. اش در اجرای یکی از آهنگهای کالووی، جمعیت را رهبری میکند و به او جرات میدهد تا یک تشویق بزرگ را اجرا کند.
پس از نمایش، کریستال توسط پلیس دستگیر میشود. در حالی که باستر و دوستان تقریباً ترک میکنند، سوکی به آنها میگوید که یک تئاتر بزرگ میخواهد نمایش آنها را اجرا کند. در حالی که گروه بازیگران اولین اجرای خود را اجرا میکنند، باستر از بخش VIP تماشا میکند و افتخار میکند که در شهر سرخشور موفق شدهاست.
افسانه ی کورا (به انگلیسی: The Legend of Korra) یک پویانمایی سریالی آمریکایی است که بین سال های 2012 تا 2014 از شبکه? نیکلودئون پخش میشد. این پویانمایی در چهار فصل توسط برایان نیتزکو و مایکل دانته دیمارتینو ساخته شدهاست و دنباله? مجموعه? آواتار: آخرین بادافزار بهشمار میآید. داستان در همان دنیا و حدود 70 سال پس از پایان آن مجموعه میگذرد، زمانی که روح آواتاری به دختر آب افزاری به نام کورا انتقال یافتهاست. همچنین داستان بیشتر در «شهر جمهوری» میگذرد که از بقایای کلنیهای کشور آتش از مجموعه? پیشین تشکیل شدهاست و الهام گرفته از منهتن و افزودن عناصر شرقی به آن است.
فصل یکم: باد
13 سال پیش گروه نیلوفر سفید پس از جستجوی بسیار در قبایل آب، در جستجوی آواتار نو موفق به یافتن دختر بچهای به نام کورا از قبیله? آب جنوبی میشود. پس از 13 سال تعلیم در خفا، کورا تبدیل به یک نوجوان 17 ساله شدهاست که بر عناصر آب، خاک و آتش تسلط پیدا کردهاست، ولی تسلط او صرفاً از جنبه? فیزیکی بوده و فاقد هر گونه ارتباط و تعلیم روحی است. پس از اتمام آموزش آتشافزاری تصمیم گرفته میشود که او توسط تنزین، پسر کوچک انگ (آواتار پیشین)، تحت آموزش بادافزاری (که کورا کاملاً از آن عاجز است) و همچنین تعلیم روحی قرار گیرد، اما او به علت مشغولیت در شورای شهر جمهوری موقتاً از این کار خودداری میکند. به این علت کورا شبانه از مقر نیلوفر سفید فرار میکند و مخفیانه به شهر جمهوری میآید. تنزین در ابتدا با حضور او مخالف است، ولی پس از مدتی راضی میشود که کورا در جزیره? معبد باد بماند و تعلیم ببیند.
پس از گشتوگذار در شهر، کورا به ورزشگاه مسابقات پروبندینگ میرسد و با دو برادر، ماکو آتشافزار و بولین خاکافزار، آشنا میشود و وارد تیم آنها میشود و با حضور در تیم فایرفرتس (راکوی آتشین) که ماکو و بولین عضو آن هستند به مسابقات قهرمانی میرسند، ولی آنها ورودی لازم را برای شرکت در مسابقات ندارند. بولین از یکی از اعضای یکی از باندهای تبهکاری کمک میخواهد، ولی توسط گروه «تساویطلبان» که ضد کنترل عناصر و کسانی که عناصر را کنترل میکنند؛ هستند دستگیر میشود. رهبر این گروه، «آمون»، طی یک مراسم از ستمگری و ستمگر بودن کنترلکننده? عناصر و ناتوانی آواتار در تأمین توازن سخن میگوید و خود را فرستاده? ارواح معرفی میکند و میگوید قدرتی به او داده شدهاست که میتواند برابری را میان همه برقرار کند: او میتواند قدرت کنترل عناصر هر کسی را به صورت دائمی از میان ببرد. سپس در حضور طرفدارانش قدرت خود را روی گروهی از خلافکاران با موفقیت اعمال میکند، ولی پیش از آنکه بتواند قدرت بولین را بگیرد، کورا و ماکو در مراسم اخلال ایجاد میکنند و او را نجات میدهند.
با انتشار خبر قدرت گرفتن تساویطلبان، شورای شهر به پیشنهاد تارلاک آبافزار از قبیله? آب شمالی دستور تشکیل یک گروه برای مقابله با آنها را با شرکت کورا صادر میکند. همزمان ماکو با آسامی ساتو، دختر هیروشی ساتو، صنعتگر معروف و مخترع اتومبیل («ساتومبیل»)، آشنا میشود و از طریق او موفق به جلب رضایت هیروشی در حمایت کردن مالی از تیم آنها میشود. آنها وارد مسابقات میشوند و تا مرحله? فینال هم پیش میروند، ولی در آنجا با ناداوری از رسیدن به جام محروم میشوند. در این حین تساویطلبان به ورزشگاه حمله کرده و آمون توانایی عنصر افزاری تیم برنده را به عنوان «قویترین کنترلکنندهها» میگیرد و اعلام میکند که به زودی بر شهر مسلط میشود.
پس از این حمله تارلاک دستور به سختگیری بیشتر به غیرافزارندهها (کسانی که قدرتی ندارند) را میدهد و حتی دوستان کورا را به خاطر دخالت در کارهایش دستگیر میکند. کورا با او در دفترش درگیر میشود، ولی در آستانه? شکست، تارلاک به طرز مرموزی به کمک خونافزاری موفق به شکست دادن کورا میشود و او را در خانهاش زندانی میکند. در زندانش کورا برای نخستینبار خاطراتی از انگ مشاهده میکند که سالها پیش فردی به نام یاکون را به جرم خون افزاری دستگیر کرده و قدرت او را گرفته بود. در این حین تارلاک ناگهان آمون و یارانش را در خانه? خود میبیند و با خونافزاری سعی در مهار آنها را میکند، اما آمون در مقابل خون افزاری او مقاومت نشان میدهد و او را بیقدرت میکند. آمون به یارانش دستور میدهد که کورا را نیز بیاورند، ولی او موفق به فرار میشود.
با رسیدن به پایان بازی خود، آمون با کشتیهای هوایی به شهر حمله میکند. کورا به دوستانش که از زندان آزاد شدهاند میپیوندد و با ماکو به دنبال آمون میروند آنها به صورت غیرمنتظره تارلاک را در زندان آمون میبینند و او همه چیز را فاش میکند؛ او و آمون با نام اصلی نوآتاک پسران یاکون بودند که در فن خونافزاری بسیار ماهر بودند و حتی بدون ماه کامل میتوانستند این کار را انجام دهند و آمون هم با همین قدرت افزارش افراد را میگیرد. کورا و ماکو نزد آمون میروند و مانع از گرفتن افزارش تنزین و فرزندانش میشوند. در این حین آمون قدرت کنترل عناصر کورا را از او میگیرد، ولی در کمال ناباوری کورا توانایی بادافزاری پیدا میکند و به آمون حمله میکند. آمون به همراه برادرش تارلاک فرار میکند، تارلاک خودش و آمون را منفجر میکند کورا به پیش کاتارا میرود تا با کمک او قدرت کنترل سه عنصر دیگر را بدست آورد، در آنجا با آواتارهای پیشین ارتباط میگیرد و با کمک آنها قدرتش برمیگردد، کورا بر خلاف آمون به این توانایی میرسد که قدرت عناصر را به قربانیان که توست آمون قدرت کنترل عناصرشان را از دست دادهاند برگرداند.
فصل دوم: ارواح
شش ماه پس از پایان فصل اول، در آستانه? یک مراسم روحانی قبایل آب، کشتیهایی در نزدیکی قطب جنوب توسط ارواح خشمگین مورد حمله قرار میگیرند. اونالاک، رئیس قبیله? شمالی آب و عموی کورا، ادعا میکند که این به علت نادیده گرفتن سنتهای قدیمی و همچنین بسته بودن دروازههای فیزیکی به دنیای ارواح است که در دو قطب قرار دارند و کورا را راضی میکند که دروازه? قطب جنوب را باز کند و پس از نشان دادن یک تکنیک مخصوص برای آرام کردن ارواح تاریک، معلم معنوی کورا میشود. سپس تصمیم میگیرد که نیروهای خود را برای «متحد کردن» قبایل آب در قطب جنوب پیاده کند، که این خشم مردم جنوب را برمیانگیزد. پس از حملهای ناموفق برای دستگیر کردن اونالاک، او برادرش تانراک، پدر کورا را متهم میکند و او را محکوم میکند، ولی به زودی مشخص میشود که اینها همه بخشی از نقشه? او برای به انقیاد آوردن قبیله? آب جنوبی است.
کورا عازم شهر جمهوری میشود که از کمک نیروهای نظامی آنجا برای کمک به جنوب استفاده کند، ولی رئیسجمهور «رایکو» اجازه? این عمل را نمیدهد. کورا سپس رهسپار کشور آتش میشود، ولی در میان راه توسط یک روح تاریک مورد حمله شدید قرار میگیرد و حافظه? خود را از دست میدهد. کاهنان معبد آواتار در یک جزیره در نزدیکی او را در این وضع مییابند و او را به یادآوری ابتدای چرخه? آواتاری فرا میخوانند. کورا نیز ماجراهای «وان»، نخستین آواتار را که ده هزار سال پیش میزیستهاست مشاهده میکند که چطور با جدا کردن دو روح قدرتمند صلح و آشوب، راوا و واتو، نظم جهان را به هم میزند و برای جبران اشتباهش به کمک راوا افزارش عناصر را از شیرلاکپشتها میآموزد و پس از ادغام با راوا در رویداد کیهانی «همگرایی یکنواخت»، روح آواتار را به وجود میآورد و واتو را در «درخت زمان» در دنیای ارواح زندانی میکند.
کورا حافظهاش را به دست میآورد و معلوم میشود که بازکردن دروازههای دنیای ارواح برای آن است که در هنگام همگرایی یکنواخت، همه? سیارات در یک خط قرار میگیرند و انرژی روحانی شدیداً افزایش مییابد و واتو به این صورت میتواند از زندان خود آزاد شود و نظم جهان را تهدید کند. او به کمک جینورا، دختر ارشد تنزین، وارد دنیای ارواح میشود که دروازه? جنوبی را ببندد، ولی اونالاک جینورا را گروگان میگیرد و کورا را مجبور به بازکردن دروازه? شمالی میکند. اونالاک همچنین نقشه? واقعی خود را اعلام میکند؛ برای برقراری «توازن واقعی»، او با واتو میخواهند ادغام شوند و ارواح را دوباره بر انسانها مسلط کنند. کورا، ماکو و بولین وارد دنیای ارواح میشوند تا دروازه? جنوبی را پیش از همگرایی ببندند، ولی موفق نمیشوند و واتو آزاد میشود.
پس از ادغام واتو با اونالاک در زمان همگرایی، «آواتار تاریک» تشکیل میشود و دو آواتار با هم درگیر میشوند. در این حین واتو راوا را از کورا جدا میکند و اونالاک راوا را نابود و ارتباط کورا با آواتارهای پیشین را برای همیشه قطع میکند. پس از آن اونالاک تبدیل به یک موجود سهمگین و پلید میشود و تحت کنترل واتو قصد میکند دنیا را نابود کند. کورا پس از کمک گرفتن تنزین در درخت زمان تمرکز میکند و روح خود را از بدن خارج میکند و به اندازه? اونالاک/واتو میشود. دو موجود روحی در آبهای شهر جمهوری درگیر میشوند و کورا با کمک جینورا بقایای راوا با از واتو خارج میکند و با استفاده از تکنیک اونالاک، او و واتو را نابود میکند و درست پیش از اتمام همگرایی دوباره با راوا ادغام میشود. او تصمیم میگیرد که بر خلاف آواتار وان که دروازهها را بست تا ارواح از انسانها جدا باشند، دروازهها را باز بگذارد تا ارواح و انسانها بتوانند در صلح و آرامش باهم زندگی کنند.
فصل سوم: تغییر
دو هفته از رویدادهای فصل دوم گذشته همگرایی یکنواخت باعث ایجاد یک تغییر در انرژی زمین شدهاست که باعث شده برخی از افراد بدون افزارش ناگهان تواناییهای بادافزاری پیدا کنند. کورا و تنزین تصمیم میگیرند که ملت باد را بازسازی کنند و به همراه ماکو، بولین، آسامی و جینورا راهی سفر میشوند، ولی بادافزاران جدید چندان علاقهای به رها کردن زندگی کنونی خود ندارند و تعدادی بسیار کم به آنها میگروند. آنها به باسینگ سه، پایتخت سرزمین خاک میروند و از ملکه? خاک کمک میخواهند، ولی او نیز سرگرم گرفتن مالیات و ستم به مردم خود است و از کمک خودداری میکند، ولی خیلی زود مشخص میشود که ملکه? بادافزاران جدید را به زور وارد یگان مخفی خود کردهاست. کورا و دیگران نقشه میریزند و آنها را آزاد کرده و در ادامه مأموریت خود به شهر فلزی و فلزافزاران، «زائوفو»، میروند.
در این حین، زهیر، رهبر گروه «نیلوفر سرخ» که خود را نیلوفر سفید واقعی میدانند و اندیشههای آنارشیستی دارند، با کمک قدرتهای بادافزاری جدیدش از زندان فرار میکند و سه تن از یاران خود را آزاد میکند که جزو خطرناکترین افزارندههای دنیا هستند. این گروه سیزده سال پیش پس از مشخص شدن کورا به عنوان آواتار، قصد در ربودن او را داشتند، ولی موفق نشدند و در زندانهای مخصوصی به بند کشیده شدند. آنها با تبانی یکی از سران زائوفو به داخل شهر نفوذ میکنند و کورا را میگیرند، ولی باز موفق نمیشوند او را با خود ببرند. کورا آنها را تعقیب کرده و با زهیر در دنیای ارواح ملاقات میکند. در آنجا زهیر خود و گروه خود را معرفی میکند و ادعا میکند که وجود حکومت تنها آزادی را از مردم سلب کردهاست و آنها در پی نظم طبیعی هستند که همان بینظمی است.
کورا پس از برگشتن به دنیای فیزیکی، خود و آسامی را در یک کشتی هوایی در اسارت نیروهای ملکه? خاک میبیند ولی آنها باهم موفق میشوند از بند رهایی یابند، کشتی هوایی را از کار بیندازند و با کمک خدمه از آنجا نجات یابند. در همین حال زهیر نزد ملکه? خاک میرود و آواتار را در ازای محل بادافزاران طلب میکند، ولی وقتی میفهمد کورا فرار کردهاست و ملکه او را به اسارت تهدید میکند، جیهو هم با بادافزاری او را سر به نیست میکند و حکومت خاک را به آشوب میاندازد. او سپس به کورا پیام میدهد که اگر خود را تسلیم او نکند، ملت نو باد را دوباره نابود میکند. نیلوفر سرخ کورا را میگیرند و سرانجام قصد خود را پس از سیزده سال برملا میکنند؛ از آنجا که آواتار هم برقرارکننده? نظم است، باید کاملاً از میان برود. به این منظور، آنها سمی فلزی به بدن کورا تزریق میکنند تا او را به زور به حالت آواتاری القا کرده و سپس او را بکشند تا چرخه? آواتاری برای همیشه نابود گردد.
دوستان کورا مقر نیلوفر سرخ را مییابند و بادافزاران را آزاد میکنند. کورا نیز پس از توهم در مورد دشمنان قدیمیاش که وجود او را بیمورد میخوانند، وارد حالت آواتاری میشود و در کمال ناباوری نیلوفر سرخ از بندهایش میرهد. در همین حین ماکو و بولین نیز سر میرسند و با مینگ هوا و گزان درگیر میشوند. مینگ هوا با آذرخش ماکو کشته میشود و گزان پس از محاطره شدن توسط بولین و ماکو خودکشی میکند. در نهایت آواتار خشمگین در صدد انتقام به دنبال زهیر میافتد ولی پس از مدتی سم بر او چیره میشود و او ضعیف روی زمین میافتد. زهیر آماده میشود که کورا را بکشد، ولی توسط گردبادی که جینورا و دیگر بادافزاران درست کردهاند گرفتار میشود و کورا او را شکست میدهد و سم از بدنش استخراج میشود، ولی باز هم آسیب جسمی و روحی شدیدی به کورا وارد شدهاست و او را زمین گیر کردهاست. جینورا به درجه? استادی بادافزاری میرسد و تنرین با کورا عهد میکند که تا زمان بهبود او بادافزاران وظایف او را به عهده بگیرند.
فصل چهارم: توازن
سه سال پس از رویدادهای فصل سوم، شهر جمهوری کاملاً به حضور ارواح عادت کردهاست و ناکهای روحی در سرتاسر شهر رشد کردهاست. رایکو به همراه شاهزاده وو، ولیعهد حکومت خاک، سردار زائوفو، کوویرا را مأمور کردهاند که سرزمین خاک را دوباره متحد و امن کند. او نیز با سرسختی این کار را انجام میدهد و طرفداران بسیاری پیدا میکند که فکر میکنند که او باید به جای وو که توانایی چندانی در اداره? کشور نشان ندادهاست بر مسند قدرت باشد. در مراسم تاجگذاری وو، کوویرا ناگهان اعلام میکند که قصد کنارهگیری از قدرت را ندارد و «امپراتوری خاک» را بنا کردهاست که بتواند با استفاده از پیشرفتهای علمی و آنجا را شکوفا کند. او همچنین «وریک» صنعتگر و دستیارش «ژولی» را به کار کردن روی تاکهای روحی میگمارد و دیری نمیپاید که آنها موفق میشوند انرژی بسیار زیادی را از آنها خارج کنند، چنانکه وریک نگران میشود که از این انرژی در جهت ویرانی استفاده شود و میخواهد پروژه را متوقف کند، ولی کوویرا با دیدن این قدرت اتفاقاً قصد میکند با استفاده از این انرژی قدرتمندترین سلاح ممکن را بسازد تا کسی نتواند امپراتوری اش را از بین ببرد.
در این مدت کورا در حال بهبودی از سم نیلوفر سرخ به سر میبرد، ولی مدام شبها کابوس زهیر را میبیند و قدرتهای آواتاری خود را از دست دادهاست. پس از دو سال بهبودی، از خانه فرار میکند و در لباس مخفی در پی راوا میگردد، ولی او را پیدا نمیکند. گاهی نیز خود را در مقابل تصویر خودش در شکل خشمگین آواتاری میبیند و مورد حمله او قرار میگیرد. پس از رسیدن به یک مرداب مرموز و نبردی دیگر با تصویر خودش، بیهوش میشود و خود را در کمال ناباوری در حضور تاف میبیند که اکنون پیرزنی نود ساله شدهاست. تاف سعی میکند کمی او را به حالت آمادگی درآورد، ولی خیلی موفق نمیشود. او همچنین در کورا کمی سم فلزی میبیند که از زمان نبرد با زهیر در بدن او ماندهاست، ولی نمیتواند آن را خارج کند. در این حین فرزندان تنزین پیش او میآیند و او را از وضع دنیا و قدرت طلبی کوویرا مطلع میکنند. کورا بقایای سم را از خود خارج میکند و راهی زائوفو میشود، آخرین جایی که باید با سرزمین کوویرا متحد شود. در آنجا کوویرا او را به یک دوئل دعوت میکند و کورا تقریباً او را شکست میدهد، ولی ناگهان دوباره با تصویر خودش روبرو میشود و نمیتواند کار را تمام کند. پس از این پیروزی، کوویرا زائوفو را تسخیر میکند، رؤسای فعلی آن را زندانی میکند و ژولی را به همراه نامزد خود، باتار، مأمور ساخت ابرسلاح خود میکند.
کورای شکست خورده به شهر جمهوری بر میگردد و با دوستانش و وریک، که از امپراتوری فرار کردهاست، ملاقات میکند. وریک قصد کوویرا را نمایان میکند و کورا همزمان تصویر نیروهای کوویرا را میبیند که در حال قطع کردن ناکهای روحی در مرداب هستند. همزمان با این حرکت ناکهای شهر جمهوری نیز شروع به ربودن مردم میکنند. کورا سعی دررفتن به دنیای ارواح میکند، ولی باز تصویر زهیر اجازه این کار را به او نمیدهد. برای حل مشکل، او شخصاً نزد زهیر در زندان میرود و به او یادآور میشود که کشتن ملکه خاک و براندازی حکومت کاملاً نتیجه عکس داده و یک دیکتاتور را بر مردم مسلط کردهاست. زهیر هم که قصد خود و کورا را در یک سو میبیند، به او کمک میکند که حقیقت را بپذیرد و از آنچه رخ نداده نترسد. با این کار کورا دوباره با راوا متصل میشود و قدرتش را بازمییابد و مردم را از ناکهای روحی نجات میدهد.
در این حین معلوم میشود ژولی که روی اسلحه کار میکردهاست، در واقع دارد تکمیل شدن اسلحه را به تعویق میاندازد، ولی با هوشمندی کوویرا و باتار به دام میافتد. دوستان کورا، سو و خانواده اش و همچنین ژولی را در حین نمایش اسلحه روحی کوویرا، که انرژی را به صورت پرتویی لیزرمانند مانند واتو شلیک میکند، نجات میدهند و قدرت ویرانگری شدید آن را به چشم میبینند. ژولی به آنها از حمله کوویرا در دو هفته آینده به شهر جمهوری خبر میدهد. از نظر کوویرا شهر جمهوری سابقاً جز پادشاهی خاک بوده باید به امپراتوری خاک بازگردد. رایکو، شاهزاده وو و تنزین شهر را تخلیه میکنند و تیم کورا بر صدد نابود کردن اسلحه بر میآیند. در میان راه در کمال ناباوری میبینند که ابرسلاح کوویرا به یک روبات بسیار بزرگ (که ارتفاع آن به بیش از 25 طبقه یک ساختمان بلند میرسد) متصل شده و کوویرا آن را شخصاً کنترل میکند و زودتر از موعد با سپاهش به سمت آنها میآید. با دیدن قدرت سلاح کوویرا، رایکو تسلیم میشود.
قبل از رسمی شدن تسلیم، کورا به همراه یک تیم از بادافزاران باتار را میربایند و به کارخانه تولید زرههای روباتی پرنده میبرند. کورا او را تهدید میکند که در صورت تسخیر شهر جمهوری هرگز کوویرا را نخواهد دید. باتار بالاخره تسلیم میشود و به کوویرا التماس میکند که آنجا را رها کند و او را نجات دهد، ولی در کمال وحشت او، کوویرا موقعیت آنها را پیدا کرده و به سوی آنها شلیک میکند و تمام زرهها را نیز نابود میکند.
آسامی به کمک پدرش که موقتاً از زندان آزاد شدهاست، نمونههای اولیه زرههای پرنده را به ارههای پلاسمایی مجهز میکنند تا بتوانند در ربات کوویرا حفرهای ایجاد کنند که بتوان در آن نفوذ کرد. سرانجام با فداکاری هیروشی این کار انجام میشود و کورا بار دیگر با کوویرا در اتاق فرمان روبات درگیر میشود. از طرفی ماکو زندگی خود را به خطر میاندازد و منبع انرژی روبات را با شلیک آذرخش ناپایدار میکند و باعث انفجار روبات میشود و اسلحه روبات نیز در یکی از جنگلهای تاک روحی میافتد. کوویرا به قصد کشتن کورا آن را پیدا میکند و به سمت او شلیک میکند، ولی کنترل آن را سریع از دست میدهد. در لحظهای که کوویرا در مقابل مسیر حرکت لیزر میافتد، کورا با کمک قدرت حالت آواتاری مسیر آن را منحرف میکند. اسلحه منفجر میشود و انرژی شدید آن یک دروازه روحی جدید در مرکز شهر جمهوری باز میکند. کوویرا که از قدرت کورا و نجات جان خودش تحت تأثیر قرار گرفته است، تسلیم میشود و وو به پادشاهی میرسد، ولی قصد میکند حکومت را تبدیل به سیستم جمهوری کند و کورا عهد میکند در این راه حتماً او را یاری کند. واریک و ژولی بایکدیگر ازدواج میکنند؛ و در پایان جشن واریک و ژولی ماکو به دیدن کورا میآید و به کورا میگوید که تا آخر عمر به کورا کمک میکند و همراه اوست که این نشان دهنده این است که ماکو هنوز به کورا علاقه دارد. در پایان کورا و آسامی به دنیای ارواح سفر کردند و قصد دارند سه ماه آنجا بمانند.
کمیک بوک سه گانه? "جنگ قلمروها/turf wars" ادامه? این مجموعه است.
آواتار: آخرین بادافزار (به اینگیلیسی: Avatar: The Last Airbender) مجموعه? تلویزیونی پویانمایی آمریکایی در سبک اکشنماجراجویی و فانتزی است که توسط مایکل دنت دیمارتینو و بریان کنیتزکو تهیه شدهاست و در 3 فصل میان سالهای 2005 تا 2008 از شبکه? تلویزیونی نیکلودئون پخش میشد. داستان مجموعه در دنیایی میگذرد که برخی از افراد میتوانند یکی از چهار عنصر کلاسیک (آب، باد، خاک یا آتش) را با ترکیب هنرهای رزمی چینی و قدرتهای کنترل کنند. قهرمان داستان پسری 12 ساله به نام آنگ و دوستان او هستند که باید با شکست دادن فرمانروای آتش صلح را به دنیا برگردانند. مجموعه? افسانه کورا دنباله? این سریال بهشمار میرود. مجموعه کمیک هایی هم درباره چندسال پس از اتمام این مجموعه، منتشر شده است. همچنین لایو-اکشن این سریال در دست ساخت قرار داشته و احتمالاً فصل اول آن از سال 2020 تا 2021 از نتفیلیکس منتشر میشود.
دنیای این داستان به چهار بخش اصلی تقسیم شدهاست که شامل قبایل آب، حکومت خاک، کشور آتش و عشایر باد است. در این سرزمینها برخی از مردم میتوانند عنصر ملی خود را کنترل کنند و به «افزارش» درآورند که به آنها «عنصر افزار » گفته می شود. سبک نبرد هر ملت برگرفته از یک سبک رزمی شرقی است. در این میان یکنفر که آواتار نامیده میشود، میتواند هر چهار عنصر را کنترل کند و مسئول برقراری صلح و سازش میان ملل و همچنین میان دنیای فیزیکی و دنیای ارواح است. در هر لحظه تنها یک آواتار میتواند وجود داشته باشد و در صورت مرگ، در قالب شخص دیگری از ملت بعدی (به ترتیب در چرخه? باد، آب، خاک، آتش) دوباره به دنیا میآید. نخستین فرد که نام آواتار به خود گرفت آواتار وان بود که به کمک راوا (نوعی روح) توانست هر چهار عنصر را کنترل کند و بزرگترین دشمنش واتو (نوعی روح خبیث) را شکست دهد و در اعماق جنگل زندانی کند «در فصل دوم آواتار کورا هم با همچین داستانی روبهرو خواهید شد».
س از مشخص شدن به عنوان آواتار، او تحت تعلیم عنصر تولد خود و سه عنصر دیگر به ترتیب چرخه? آواتاری به علاوه تربیت روحانی قرار میگیرد. چون روح آواتاراست، هر آواتار میتواند با آواتارهای گذشته خود رابطه برقرار کند و از نصایح و تجربههای آنها بهره گیرد. همچنین آواتار مجهز به «حالت آواتار» است که یک سازوکار دفاعی بوده و با کمک روح آواتار و دانش گذشتگان خود میتواند اعمال طاقتفرسای افزارشی یا حتی فیزیکی را با آسانی انجام دهد، ولی اگر در این حالت کشته شود، چرخه? آواتاری میشکند و روح آواتار نابود میشود و دیگر زاده نمیشود.
به طور کلی، این داستان (و همچنین دنباله اش) بسیار از فرهنگ شرق برگرفته شده و همچنین اشارات زیادی به مسائل معنوی دارد (البته به دین خاصی اشاره ندارد). گرچه در این سریال، تنها نقش آواتار شکست یک فرمانروای ظالم است، اما با تماشای دنباله ی این سریال، متوجه خواهید شد که درواقع یک آواتار، به معنای کامل، برقرار کننده ی تعادل است. بین ارواح و انسان ها، عناصر، خوبی و بدی و... همچنین از نظر جنسیت و شخصیت، آواتار ها مدام گوناگون و متضاد همدیگر ظاهر می شوند تا تعادل برهم نخورد؛ همانطور که به راحتی می توان تفاوت آنگ و کورا را احساس کرد.
در این سریال به ارزش ها و مسائل شخصیتی اشارات بسیار و ظریفی شده که در بین کارتون هایی از این قبیل، به ندرت یافت می شود. درواقع می توان گفت که ایده و داستان چندان نو آورانه ای ندارد و بیشتر بر شخصیت پردازی های جذاب، تمرکز شده است.
خلاصه داستان:
انیمیشن غارنشینان: عصر جدید The Croods 2: A New Age ماجرای زندگی کرودزها کمی پس از قسمت اول غارنشینان را روایت میکند؛ این خانواده به جستوجوی محل زندگی مناسبتری نسبت به گذشته میروند و سرانجام در میان درختان انبوه و رودخانههای جاری منزل دلخواهشان را پیدا میکنند؛ اما آن محل پیش از این توسط خانوادهی آدمهای بهتر تصاحب شده است؛ خانوادهی آدمهای بهتر انسانهایی مدرنتر و تکامل یافتهتر در مقایسه با غارنشینان هستند و قصد ندارند خانهی خود را با آنها تقسیم کنند؛ ولی…
انیمیشن ظاهر و باطن Inside Out یه انیمیشن ماجراجویانه کمدی و خیلی جالبه. شما میدونید تو باطن آدما چی میگذره؟چطور میشه که ما خوشحال یا ناراحت میشیم و چه جوری این احساسات کنترل میشن؟انیمیشن ظاهر و باطن به احساسات درونمون شکل شخصیت های کارتونی میده. رایلی دختربچه ای هست که احساسات درون او زندگی میکنن و شکلهای مختلفی دارن. زمانی که رایلی به همراه خانوادهاش به سان فرانسیسکو نقل مکان میکنه احساسات اون یعنی شادی، ترس، خشم، نفرت، غم و اندوه برای سازگاری رایلی با شهر، خانه و مدرسه جدیدش تلاش میکنن.
شخصیتها در انیمیشن ظاهر و باطن Inside Out
شادی: یه دختر بچه باهوش و پر انرژی که خیلی مراقبه خاطره های اصلی رایلی خاطره های شاد باشن.
غم: یه دختر بچه افسرده، بی انرژی، خپل و چاق با یه عینک گنده ست. غم وقتی به یه خاطره ای دست میزنه، رایلی ناراحت و افسرده میشه.
ترس: با یه کله تیز و چشمای از حدقه بیرون زده و رنگ برافروخته ش، درست مثل وقتیه که خودمون میترسیم، ترس مواظب بلایی سر رایلی نیاد.
انزجار یا نفرت : یه موجود سبز رنگه که گاهی از خود راضیه و خیلی چیزارو قبول نداره.
خشم: رعایت انصاف و عدالت براش خیلی مهمه، اون وقتی عصبی میشه کله اش آتیش میگیره.
یک شخصیت دیگه بینگ بانگ هست. اون دوست خیالی رایلی هست با بدن پشمکی، سر فیل، پا و دم گربه و هوش و بامزگی دلفین.
حالا این احساسات مخصوصا شادی و بینگ بانگ میخوان حالت تعادل رو درون رایلی ایجاد کنن. میخواید با هم ببینیم چه جوری؟!انیمیشن ظاهر و باطن به کارگردانی پیت داکت (Pete Docte) و رونالدو دل کارمن ( Ronaldo Del Carmen) سال قبل موفق به کسب جایزه بهترین انیمیشن بلند جوایز اسکار شده. این انیمیشن محصول مشترک کمپانی والت دیزنی پیکچرز (Walt Disney Pictures) و پیکسار (Pixar Animation Studios) هست.
انیمیشن کتاب جنگل Jungle Book داستان پسری هست که در جنگل بزرگ میشه. موگلی، نوزاد تازهمتولدشده، درون سبدی در جنگلهای هند توسط بگهیرا، یک ببر سیاه، پیدا میشه. بگهیرا نوزاد رو میبره پیش گرگی که به تازگی تولههایی رو به دنیا آورده. او بچه رو دقیقا مثل تولههای خودش بزرگ میکنه و موگلی با زندگی در جنگل خو میگیره. چند سال بعد، موگلی که الان ده سالشه، داره با خواهر و برادراش بازی میکنه. یک شب با برگشتن شیرخان، یک پلنگ آدمخوار، به جنگل، دسته گرگها تشخیص میدهند که موگلی برای حفظ جونش باید به روستای آدمها بره.
بگهیرا مسئولیت محافظت از موگلی رو برعهده میگیره. آنها اون شب رو جون سالم به در میبرند ولی موگلی مصمم میشه که باید تو جنگل بمونه. آنها شب رو روی درختی سر میکنند جاییکه کا، یه پایتون هندی گرسنه، تلاش میکنه تا موگلی رو بخوره ولی بگهیرا جلوشو میگیره. صبح روز بعد، موگلی تلاش میکنه تا به دسته فیلها ملحق بشه، که توسط کلونل هثی و همسرش وینفرد رهبری میشه. بگهیرا میتونه موگلی رو پیدا کنه ولی بعدش تصمیم میگیره تا موگلی رو رها کنه تا بتونه رو پای خودش بایسته. بعد از مدتی موگلی با یک خرس، به اسم بالو، آشنا میشه. بالو به موگلی قول میده تا آخر عمرش اونو بزرگ میکنه و به روستای آدمها نمیفرستش. کمی نمیگذره که دستهای از میمونها موگلی رو میدزدند و پیش رییسشون، شاه لویی، میبرند. شاه لویی به موگلی پیشنهاد میده که اگه بتونه بهش آتیش درست کردن مثل آدمها رو یاد بده، به او اجازه میده تا توی جنگل مونه. بههرحال موگلی با آدمها زندگی نکرده و نمیدونه که چطوری باید آتش درست کنه. بگهیرا و بالو برای نجات موگلی میآیند و کل قصر شاه لویی رو خراب میکنند. بعد بگهیرا، بالو رو متقاعد میکنه که جنگل جای امنی برای موگلی نیست.
آیا موگلی میتونه با این همه خطر تو جنگل بمونه؟ خودتون انیمیشن زیبای کتاب جنگل رو ببینید و از دیدن این انیمیشن زیبا و هیجانانگیز لذت ببرید. اصلیترین شخصیتهای انیمیشن کتاب جنگل، موگلی، بالو، بگهیرا، شیرخان، پایتون، کلنل هث و وینفرد هستند. در صورتی که از انیمیشن کتاب جنگل خوشتون اومده، انیمیشن خانهای در مزرعه رو هم میتونید توی همین سایت ببینید و دنبال کنید.
شعار تبلیغاتی انیمیشن کتاب جنگل Jungle Book
اسم او موگلی هست و توسط گرگها بزرگ شده.
«النیر» و «فردریک» به همراه پسر خودشون «جرج» تصمیم گرفتن که فرزند دیگهای رو به سرپرستی بگیرن. یه روز که «جرج» رفته بود مدرسه، پدر و مادرش میرن به یه یتیم خونه و عاشق یه موش به اسم «استوارت» میشن. «جرج» از اینکه یه برادر موش داشته باشه زیاد خوشحال نبود و رفتار خوبی با «استورات» نداشت. این مسئله با آوردن هدایای زیاد برای «استورات»، از طرف اقوام «جرج»، خیلی شدیدتر شد و یه روز «جرج» با صدای بلند گفت که دلش نمیخواد یه برادر موش داشته باشه.
«استوارت» از تنهاییهای خودش برای «النیر» و «فردریک» تعریف کرد و این مسئله باعث شد تا اونا از خانم «کیپر» بخوان تا اطلاعاتی در مورد گذشته و خونواده «استوارت» بهشون بده.
روابط «جرج» و «استوارت» کم کم بهتر شد، طوری که اونا تصمیم گرفتن تا با هم قایق کنترل از راه «جرج» رو تعمیر کنن تا تو مسابقه قایق سواری پارک مرکزی شرکت کنن.
این خونواده یه گربه به اسم «اسنوبل» هم داشتن که از «استوارت» خوشش نمیومد. یکی از دوستای «اسنوبل» به اسم «مانتی» تصمیم گرفت تا «استوارت» رو، بدون اینکه کسی به «اسنوبل» شک کنه، از خونه بیرون کنه. «مانتی» از رئیس خودش به اسم «اسموکی» که جزء گروه مافیای روسیه آبی بود کمک خواست. اونم تصمیم گرفت تا با یه نقشه، بدون اینکه به «استوارت» صدمه بزنه از خونه بیرونش کنه.
«استوارت» و «جرج» قایق رو برای مسابقه آماده کردن. تو روز مسابقه، کنترل قایق به طور اتفاقی خراب شد و «استوارت» خودش اونو هدایت کرد. تو مسابقه با قایق بزرگتری که رقیب «جرج» بود درگیر شد. اون قایق، قایقای دیگه رو بدون اینکه کسی متوجه بشه خراب کرده بود. «استوارت» تصمیم گرفت تا تمام تلاشش رو بکنه و برنده مسابقه بشه. با این کار اون میتونست خودش رو بیشتر تو دل «جرج» جا کنه.
توی جشن خونوادگی، «النیر» و «فردریک» با یه زوج که اونا هم موش بودن آشنا شدن. «رگینالد» و «کمیلی» ادعا کردن که پدر و مادر «استوارت» هستن و بخاطر فقر اونو به یتیم خونه سپرده بودن. «استوارت» با بیمیلی از «النیر» و «فردریک» و «جرج» خداحافظی کرد و رفت تا با «رگینالد» و «کمیلی» زندگی کنه. بعد از چند روز خانم «کیپر» به دیدن «النیر» و «فردریک» اومد و به اونا خبر داد که والدین «استوارت» تو یه حادثه سوپرمارکت از این دنیا رفتن. «النیر» و «فردریک» متوجه شدن که بچه اونا «استوارت» دزدیده شده و با پلیس تماس گرفتن.
جو گاردنر ، معلم موسیقی مدرسه راهنمایی از شهر نیویورک ، رویای حرفه ای در موسیقی جاز را در سر می پراند ، حتی اگر مادرش لیبا به این کار اعتراض داشته باشد ، از ترس امنیت مالی اش. یک روز ، جو از افتتاحیه ای در گروه افسانه جاز ، Dorothea Williams و ممیزی های آن مطلع می شود. Dorothea که از نواختن پیانو جو تحت تأثیر قرار گرفته بود ، فرصتی برای اجرای برنامه در همان شب به او ارائه می دهد. در حالی که جو با خوشحالی به سمت آماده شدن برای نمایش می رود ، از یک چاله سقوط می کند .
جو خود را به عنوان روحی می یابد که به " بزرگ فراتر از آن " می رود. او که مایل نیست قبل از وقفه بزرگ خود بمیرد ، فرار می کند اما به بزرگ قبل منتهی می شود ، جایی که مشاوران روح - همه به نام جری - جان های متولد نشده را برای زندگی آماده می کنند. هر روح دارای نشان است که پس از پر شدن از صفات ، عبور از زمین را امکان پذیر می کند. جو که به عنوان یک مربی اشتباه گرفته شد ، وظیفه آموزش 22 را به عهده می گیرد ، روحی بدبین که هزاره ها در Great Great باقی مانده است و زندگی در زمین را هیچ معنایی نمی داند. او برای تکمیل نشان خود باید "جرقه" خود را پیدا کند و موافقت می کند که آن را به جو بدهد تا او بتواند به خانه برگردد. جو سعی می کند 22 نفر را در یافتن علاقه و علاقه کمک کند ، اما تلاش ها بی فایده است. بدون هیچ گزینه دیگری ، آنها به سمت " منطقه " می روند"، منطقه مردم را وارد کنید زمانی که مجموعه علاقه خود آنها را به یک ترنس سرخوشی؛ آن را نیز خانه روح از دست رفته که وسواس و شکسته Moonwind، کاپیتان یک روانگردان تبدیل کشتی بادبانی یازرگانی در کشتی بادبانی بازرگانی یا جنگی اسپانیولی قرن پانزدهم تحمل یک گروه" عرفا بدون مرز "، کمک می کند تا روحان از دست رفته را نجات دهید. عرفا موافقت می کنند جو را که از زمان سقوط در کما به سر می برد کمک کنند و
بقیه ی داستان رو خودتون ببینید
موضوع انیمیشن
داستان در آینده و در شهر متروسیتی اتفاق میافتد. یک دانشمند به نام تنما ربات جوان با قدرتهای باورنکردنی را خلق میکند. پسری به نام آسترو که بسیار شبیه انسان است و با ارتباط با اطرافیانش در حال یادگیری احساسات و عواطف است تا اینکه خطری بزرگ توسط شر و دوستان او را مورد تهدید قرار میدهد و اکنون آسترو باید با تمام نیرویش شهر را نجات دهد.